شمر نامهٔ عبیدالله را گرفت و به سوی کربلا حرکت کرد و پیش از ظهر روز پنجشنبه، نهم محرم به کربلا رسید و نامه عبیدالله را به عمر ابلاغ کرد عمر ناچار فرمان جنگ را پذیرفت و شمر را امیر پیاده نظام کرد. علاوه بر این شمر از طرف عبیدالله برای چند تن از یاران امام حسین علیه السلام که از نزدیکان او بودند امان نامه گرفته بود. آنگاه که به کربلا رسید و پس از ملاقات عمر سعد، به نزدیک خیمههای امام علیه السلام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان، فرزندان علی بن ابی طالب – که مادرشان ام البنین بود و خواهرزاده شمر بودند – را خواند و از امان نامه مطلع ساخت آنها متفقا گفتند: «خدا تو را و امان نامهات را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!» پس از این عمر سعد دستور داد تا جنگ را آغاز کنند و لشکریانش را به سمت اردوگاه امام حسین علیه السلام حرکت داد.
حضرت عباس علیه السلام به همراه بیست سوار از جمله زهیربن قین و حبیب بن مظاهر نزد سپاه دشمن آمدند و جویای مسأله شدند. سپاهیان عمر در پاسخ گفتند: «فرمان آمده که یا بجنگید یا حکم امیر را بپذیرید.» عباس علیه السلام به نزد امام آمد و او را مطلع سخت. امام حسین علیه السلام از برادشان خواستند که از آنها یک شب مهلت بگیرد تا به مناجات و راز و نیاز بپردازند.
فرستاده ابن سعد در پاسخ به این تقاضای امام حسین علیه السلام گفت: «ما به شما تا فردا مهلت میدهیم، اگر تسلیم شدید شما را نزد عبیدالله خواهیم برد و اگر تسلیم نشوید فردا با شما خواهیم جنگید.»
امام حسین علیه السلام نزدیک غروب یاران خود را فرا خواند و خطبهای ایراد فرمود. علی ابن الحسین (علی اکبر) از قول پدر میفرماید: «خدای را ستایش میکنم به بهترین ستایشها و او را سپاس میگویم در خوشی و ناخوشی. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامی داشتی و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودی و گوشی شنوا و چشمی بینا و دلی آگاه به ما عطا کردی، ما را از زمرهٔ سپاسگزاران قرار بده. من یارانی بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بیتی فرمانبردارتر و به صله رحم پای بندتر از اهل بیتم نمیشناسم، خدا شما را بخاطر یاری من جزای خیر دهد! من میدانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه میدهم و بیعت خود را از شما برمی دارم تا از سیاهی شب برای پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هریک از شما دست یک تن از اهل بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را برای شما مقرر دارد. این مردم، مرا میخواهند و چون بر من دست یابند با شما کاری ندارند.»
یاران امام با شنیدن این سخن به امام اظهار وفاداری کردند و هریک سخنی گفتند. زهیر بن قین گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، دوباره زنده گردم، سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهل بیت تو را از کشته شدن در امان دار!»
آنگاه امام دستور داد تا خندقی را که در پشت خیمه هاکنده بودند با چوب پر کنن تا در صورت شبیخون زدن دشمن، چوبها را آتش زده و از رسیدن آنها به خیمهها جلوگیری کنند. گفته شد سی نفر از سپاه عمر سعد نیز در این شب به امام حسین علیه السلام پیوستند. آنها میگفتند حال که امام سه را در پیش رو نهاده تا جنگی اتفاق نیفتد چرا شما قبول نمیکنید؟!
برگرفته از کتاب قصه کربلا نوشته آقای علی نظری منفرد
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0